ضمن خوش آمد گویی به شما امیدوارم از مطالب وبلاگ آتروپات نهایت استفاده رابرده باشید.با امتیازدهی به ما یاری کنید منتظرنظرات وپیشنهادات شمادوستان غریز درخصوص این وبلاگ میباشم پیروز سربلند باشید . آغوش سرد .
باکس 24

 

دوستت دارم"
تکیه کلام تو بود
من بی جهت به آن
تکیه..................داده بودم


 در آغوش خودم هستم..
من خودم را در آغوش گرفته ام!
نه چندان با لطافت..
نه چندان با محبت..
اما وفادار.. وفادار


  هی فلانی!دیگر هوای برگرداندنت را ندارم
هر جا که دلت می خواهد بــــرو
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد
انقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت باز هم آرام نگیری

 

 



نویسنده : admin
بیست تمپ

                                               

          فکر میکردم در قلب تو

                                                                                                  محکوم به حبس ابدم

                                                                                                          یکباره ...جا خوردم!!!

                                                                                                           وقتی زندان بان بر سرم فریاد زد:

                                                                                                                          هی تو ...................آزادی

                                                                                                و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد...

 

 

 

 



نویسنده : admin
بیست تمپ


باور نكردي عشقمو ،راضي شدي ببيني شكستمو

رنجوندي تو قلب خستمو ،با اين كه ديدي پر و بال بستمو

تو كه ميگفتي ميموني تا هميشه كنارم

حالا نيستي كه ببيني جز تنهايي كس ندارم

گفتي كه عاشقمي هميشه ،كسي براي تو من نميشه

حالا ميفهمم كه شبيهم به تموم دنيا هنوزم باورم نميشه

چطوري شد ،كه كندي دلتو از من به زودي

يادم نميره دستات ،تو دستم، قدم ميزديم اره تو بودي

اون همه عشقوعلاقه كجا رفته كه داشتي

نكنه پاي يكي ديگه دلتو بازم جا گذاشتي

حرفات از يادم نميره كه ميگفتي هر كسي

نميتونه بياد بشينه تو قلبت به اين راحتي

ولي تو نيستي كه ميزدي انگار اون حرفارو

من همش تكرار ميكنم تووجودم دردامو

شبا كه ميخوام بخوابم فكرت نميزاره بخوابم

اخه چرا شكستي رفتي و دادي عذابم

 هنوزم باورم نميشه

 



نویسنده : admin
بیست تمپ

من دیگه خسته شدم بس که چشام خیسه و نم 
خوب ببینم و بفهمم و بازم چیزی نگم 

من دیگه بریدم از بس که شکستم از خودی 
توی آیینه خیره شم بگم به چشمام چی شدی؟ 

 

خسته‌م از حرفای خوب و بی سر و ته، بی‌ثمر 
حسرت یه عمر رفته، عقده‌های تازه‌تر 

متنفرم از آدمای بی‌مغز و شلوغ 
از کتابایی با اسمای قشنگ، متن دروغ

››--(¯´ادامه مطلب کلیک کن`¯)--››

 

 

 

 

 



نویسنده : admin [ادامه مطلب]
بیست تمپ

یادته یه روز بهت گفتم دوست دارم ،میمونم تا ابد من باهات

یادمه گرفتی دستامو آروم تو گوشم گفتی منم میمونم همیشه به پات

 



نویسنده : admin
بیست تمپ

برای سارا خواستگار اومده بود یکی از فامیلای دورشون ،همه چی برام کابوس شده بود هیچی رو باور نمیکردم دنیام سیاه شده بود همه روزای خوب خاطره شده بود و داشتم حسرتشونو میخوردم،ای خدا کاش گناهمو بهم میگفتی که حداقل بدونم چه کار اشتباهی کردم که این سزاشه ،چند روز بعد خواستگار سارارو دیدم داشتن میرفتن با خانواده ساراصحبت کنن دلم میخواست پسررو بکشم ولی یه لحظه به خودم گفتم،خدا داره منو امتحان میکنه من باید سر بلند از این امتحان بیام بیرون باید با مشکلات بسازم ،فردای اون روز سمیه بهم اس داد که بابام دیشب داشت سارارو میکشت دلیلشو پرسیدم که بهم گفت به خواستگارش جواب رد داده مونده بودم به خاطر سارا گریه کنم یا به خاطر کارش خوشحال باشم دیگه همه چی غیر قابل تحمل شده بود از یه طرف هم مشکلاتم با خانواده بیشتر شده بود شب بعد کلی گریه کردن  خوابیدم که یه کابوس وحشتناک دیدم ،منو سارا ازدواج کرده بودیم و با ماشین عروسی داشتیم تو شهر میچرخیدیم ولی نمیدونم چی شد که یه دفه وقتی به سارانگاه کردم دیدم صورتش پر از خونه و نفس نمیکشه از خواب پریدمو رفتم یه ابی به صورتم زدم یه فکرایی داشت تو ذهنم میچرخید ولی نه ازشون خوشم میومد نه میخواستم که ادامه پیدا کنه اون شب نتونستم تا صبح بخوابم یه تصمیمی گرفته بودم برام خیلی سخت بود ولی مثل اینکه تقدیر منو سارا این بود شماره اون پسره که اومده بود خواستگاری سارارو هر طوری که بود گرفتم باهاش یه قرار گذاشتم تو پارک خودمون و جای همیشگی سر ساعت اومد و خودشو معرفی کرد من پای تلفن خودمو بهش معرفی کرده بودم و گفته بودم که کی هستم بهش گفتم من عاشق سارا هستم اون هم همینطور برای همدیگه جون میدیم ،گفت همه اینارو از خواهر سارا شنیده و میخواسته که خودش باهام یه قرار بزاره که من بهش زنگ زدم ،بهش گفتم من میدونم که نمیتونم سارارو خوشبخت کنم بزرگترین مشکل خانواده هامون هستن و بعدش یه چیزی به اسم پول که تو زندگی ما خیلی کم میاد و میره ،بهش گفتم من بدون سارا نمیتونم زنده بمونم و بعد ازدواج با تو من برای همیشه با این زندگی خدافظی میکنم بهش گفتم تنها دلیلی که ازت خواستم بیای اینجا اینه که بهت التماس کنم برای سارا چیزی کم نزاری من به خاطر این که عشق زندگیم خوشبخت بشه دارم ازش میگذرم  باید تا اخرین نفست به پاش بمونی اون با شنیدن این حرفا فهمیده بود که چقدر به عشقم پای بندم ،بهش گفتم نگران سارا نباش من راضیش میکنم اونم بعد چند وقت منو فراموش میکنه ،قسم خورد که هر کاری میتونه برای سارا بکنه تا کوچیکترین کمبودی نکنه  گفت چطوری این خوبیه تورو جبران کنم ،گفتم لازم نیست جبران کنی فقط هیچوقت یادت نره من قلبمو غرورمو عشقمو زندگیمو دادم تا سارا خوشبخت بشه هیچوقت یادت نره نمیخواستم پیشش گریه کنم به زور خودمو نگه داشتم  باهاش خدافظی کردم و گفتم به هیچ وجه سارا نباید از این صحبت های ما با خبر بشه ،بعد دو سه روز به سمیه گفتم هر طوری که شده باید سارارو ببینم تنها ،گفت خونمون خالیه بابامینا تا شب نمیان خونه ،رفتم دم در یکم وایسادم سمیه درو باز کرد و زود رفتم تو ،سارا وایساده بود تو حیاط رو کردم به سمیه خودش گفت من میرم تو ،شروع کردم به حرف زدن با سارا میدونستم وقتی حرفیو که میخوام بهش بزنم خیلی ناراحت میشه ،یعد کلی حرف زدن گفتم میخوام یه چیز مهمو بهت بگم ،ما نمیتونیم دیگه با هم باشیم با تعجب داشت نگام میکرد فکر میکرد دارم شوخی میکنم گفتم تو باید با خواستگارت ازدواج کنی ،خواست حرف بزنه که گفتم هیچی نگو فقط گوش بده ،گفتم من به خاطر تو تمام زندگیمو میدم ولی قسمت نیست با هم باشیم من لیاقت تورو ندارم نمیتونم خوشبختت کنم نمیتونم تورو به ارزوهات برسونم من برای تو کمم اشک تو چشاش جمع شده بود گفت اگه بمیرم هم با کسی جز تو ازدواج نمیکنم من فقط تورو میخوام گفتم سارا اگه واقعا عاشقمی نباید حرفمو رد کنی تو همیشه تو قلب من میمونی هیچوقت فراموش نمیشی قسم خوردم که اگه به حرفم گوش نده خودکشی میکنم خودش میدونست من اگه بخوام کاری بکنم حتما انجامش میدم زود از خونه زدم بیرون ،چند ساعت بعد بهم اس داد نوشته بود فکر میکردم واقعا عاشقمی بهش جواب دادم گفتم من قبل تو به عشق اعتقاد نداشتم تو معنی کلمه عشقو بهم فهموندی تو تو قلب من میمونی هر چه قدر هم که ازم دور باشی همیشه کنارمی  سمیه بهم زنگ زد گفت چی به سارا گفتی که داره اینطوری گریه میکنه تورو خدا یه کاری بکن بهش گفتم گذشتن از عشق کار سختیه من این کارو کردم ولی دردشو به روم نمیارم اما سارا نمیتونه اینو قبول کنه چند روزی گذشت نه از سارا خبری بود نه از سمیه که علیرضا همون خواستگار سارا زنگ زد و گفت سارا موافقت کرده با بغض گفتم مبارکه مواظب عشقم باش و قط کردم دیگه من اون ادم قبل نبودم انگار یه تیکه از بدنم نبود قلبم دیگه نمیتپید افسرده شده بودم سارا نامزد کرده بود و من فقط یه ادم بدون احساس شده بودم یه عاشق بیجون نایی نداشتم دوران نامزدیشون 2 ماه بیشتر طول نکشید و خبر عروسیشون بهم رسید قرار شده بود یه جشن کوچیک بگیرن ادرس جشنو داشتم شب عروسی پاشودم رفتم نشستم جلوی تالار میخواستم عشقمو تو لباس عروس ببینم با ماشین اومدن جلوی تالار داماد رفت و در ماشین و باز کرد و عروسو پیاده کرد سارا عین ماه شده بود خودمو جای داماد تصور میکردم ولی یه حسی بهم میگفت من بهترین کارو کردم هیچ لبخندی تو صورت سارا نمیدیدم اونا رفتن تو و منم پاشودم با اون حال داغون رفتم تو پارک رو نیمکت خاطره هامون نشستم یه تیکه شیشه عجیب فکر منو به خودش مشغول کرده بود ساعت نزدیک 10 بود یکم با خدا دردو دل کردم گفتم تو که نمیخواستی من بهش برسم چرا عشقشو تو دلم انداختی که به این حال و روز بیوفتم گفتم میخوام یه گناه کبیره بکم که جام ته جهنم باشه عاشقی مثل من لیاقت دیدن بهشت رو نداره شیشه رو برداشتم خسته شده بودم از همه چی نفسهام هم داشتن عذابم میدادن چه برسه به مردمی که عشقمو ازم گرفتن چشامو بستم گفتم سارا عشق من زیر خاک هم به یادت میمونم شیشه رو کشیدم رو دستم درد وحشتناکی داشتم دستمو گذاشتم لای پاهام خودمم نمیدونستم چیکار کردم خون همه جارو برداشته بود دیگه تو حال خودم نبودم کم کم سرم داشت گیج میرفت بی حس شده بودم به یه خواب فرو رفتم وقتی چشامو باز کردم دیدم زنده ام لعنت به این بخت بد اخه خدا چرا ولم نمیکنی بابا چی میخوای از جون من چند دقیقه بعد مادرم و بابام اومدن تو اتاق مامانم داشت اشک میریخت و بابای سنگ دلم داشت خدارو شکر میکرد گفتم چیه داری شکر میکنی که من هنوز زنده ام و باید باز عذاب بکشم راحت شدی که منو از سارا جدا کردی ملافه رو کشیدم رو سرم  زدم زیر گریه جفتشون رفته بودن بیرون تقریبا 1 ساعتی میگذشت که صدای باز شدن در اومد من هنوز زیر ملافه بودم صدای گریه اومد چقدر اشنا بود ،خدای من ینی ممکنه ،ملافرو کنار زدم دیدم سارا با چشای خیس جلوم وایساده ،اخم کردم نمیخواستم بهش چیزی بگم خواست بغلم کنه گفتم عقب وایسا تو دیگه شوهر داری بهش گفتم فقط برو نه برای من دردسر درست کن نه برای خودت هیچی نگو فقط برو اشکاش داشت روحمو آزار میداد سرمو کشیدمو بی صدا  زدم زیر گریه صدای باز شدن در اومد و گفت دوست دارم ،داشتم میلرزیدم در بسته شد با صدای بلند داشتم گریه میکردم روزا گذشتن الان 1 سالی از این داستان میگذره من چند وقت پیش به خاطر تشنج  هایی که گرفته بودم رفتم دکتر  منو فرستاد برای ازمایش چند روز بعد جوابشو براش بردم و گفت من سرطان خون دارم خدا باز داری منو امتحان میکنی؟؟؟ بابا بیخیال این همه ادم چرا گیر دادی به من تقریبا 2 ماه پیش زنگ زدم به سارا وقتی صداشو شنیدم همه چی از یادم رفت میخواستم بهش بگم سرطان گرفتم اولش منو نشناخت خودمو معرفی کردم ولی کاش هیچوقت بهش زنگ نمیزدن اینطوری حداقل فکر میکردم اون هنوز منو دوست داره بهم گفت دیگه به هیچ وجه نمیخواد صدامو بشنوه گفت الان زندگی ارومی داره و نمیخواد این ارامش به هم بخوره قط کردم و همه افکارم بهم ریخته بود تا اون لحظه فکر میکردم به من فکر میکنه ولی .... خدا جون مثل اینکه باید با این سرطانت بسازم ،دکتر بهم گفته که حداکثر 3 ماه دیگه زنده ام شیمی درمانی هم کردم ولی میگن رو من جواب نمیده خب اینم تقدیر منه دیگه چه میشه کرد فقط هنوز دارم به این فکر میکنم که کجای زندگیم به کسی بدی کردم که این شده تقدیر من monir



نویسنده : admin
بیست تمپ

چشماي تو به من اميد زندگي ميده

دستاي تو گرماي خورشيد و به دست من ميده

اون نگاه عاشق تو منو به زندگي برم گردونده

اون لباي شيرين تو لب منو خندونده

عاشق اينم كه نگاه كنم تو چشمات

غرقم كني توي خيال وروياهات

نميدوني قبل تو چه سختيا كشيدم

طعم تلخ شكستو بدجوري من چشيدم

يه بي وفا بود كه من مثل ديوونه ها

دل بسته بودم بهش ،دلم شد ويرونه ،آه

كاش كه از اول تورو ميديد اين چشام

كاش كه از اول خدا تورو ميذاشت سر رام

باور كن نيمه من تو هستي كه پيدا شدي

از اين به بعد تورو ميخوام با اين كه خيلي ساده اي

بازم ميگم من عاشق چشات شدم

عاشق اون چشاي نازت كه منو ديوونه كرده

اخه چرا خدا فكر دل منو نكرده

 دوست دارم

 

 



نویسنده : admin
بیست تمپ

 با من كه باشي هيچي نميخوام

 دنيارو بي تو اصلا نميخوام

      وقتي تو هستي

   قلبم آروم

  زندگي كردن با تو آسونه

  بي تو من مردم زندگي سخته

   هر كي كه با تو باشه خوشبخته


نویسنده : admin
بیست تمپ

بی بفا باش بفایت کن           بابفا باشی خیانت می کنن

گرچه حکایت بدیست بی بفایی        مهربان باشی رهایت می کنن

 

 



نویسنده : admin
بیست تمپ

خدایا این فرشته مهربان کیست که از آسمان برایم هدیه کرده ای؟
این چه گلی است که در هر چهار فصل گل است ؟
این چه ماهی است که در روزها هم در آسمان است و نور میدهد؟
این چه چهره ای است که در آن پر از روشنایی و زیبایی است؟
این چه پروانه ای است که اینقدر رنگارنگ و زیباست؟
این چه ستاره ای است که در بین تمام ستاره ها درخشان تر است؟
خدایا این چه عشقی است که جانم دیوانه او شده؟
چقدر مهربان است مهر و محبت در وجود اوست.
هدیه خداوند برای من از بهشت است ، فرشته ای که مسافر بهشت است.
خدا برایم این مسافر را از بهشت فرستاده تا برای همیشه این مسافردر قلبم بماند.او بهشت را دیده و می داند چقدر زیباست!
خدایا این مسافر کیست که اینقدر قلبش از محبت می تپد و او کیست که اینقدر از چشمانش مروارید می ریزد ، از دستانش گرما احساس می شود ، و از نگاهش عشق خوانده میشود؟
او کیست که آمده در قلبم و غوغا به پا کرده و مرا دیوانه خودش کرده؟
او از سرزمین رویایی آمده سرزمینی که همه آرزوی دیدن آن را دارند.
او از بهشت آمده با کوله باری از امید و آرزو آمده.
با ابرها همسفر بوده ابرهایی که رنگین کمان ریلهای آن بودند.
من افتخار میکنم عاشق فرشته و مسافری از بهشت خداوند شده ام!



نویسنده : admin
بیست تمپ

گر می خواهی عاشق شوی قلب را آماده حرفهای صادقانه کن…
اگر می خواهی عاشق شوی با اراده کامل به عشقت بگو که دوستش داری…
اگر می خواهی این عشقت برای همیشه پایدار بماند دروغ و نیرنگی را از صحنه عاشقی ات پاک کن…
اگر می خواهی به عشقت برسی احساسات را از وجودت دور نگه دار و سعی کن از ته دلت عاشق شوی…
اگر می خواهی عاشق شوی بیا و تا آخر راه عاشق باش…
با صداقت با یکرنگی با یکدلی…
بیا و برای رسیدن به عشقت با سرنوشت مبارزه کن با سختی ها مقابله کن…
اگر می خواهی به عشقت برسی درد و دلهایت را صادقانه به عشقت بگو…
به ظاهر نگو که دوستش داری از تمام وجودت بگو که دوستش داری… نیازی به فریاد نیست از ته دلت بگو عاشقی…
اگر می خواهی عشقت پاک و مقدس بماند بی ریا عاشق شو…
نیازی به ابراز احساسات با کلمه های احساسی نیست…
تنها باید نسبت به عشقت و دوست داشتنت پایدار باشی تا بتوانی به آنچه که می خواهی برسی…
تنها از ته دل عاشق باش…!!!



نویسنده : admin
بیست تمپ

آهای عشق ، من تسلیم تو هستم…
آهای عشق ، من هیچ حرفی در برابرت ندارم که به زبان بیاورم…
تو مرا شکست دادی ای عشق… من تسلیم احساسات آتشین تو میباشم…
آهای عشق ، تو مرا خیلی شکنجه دادی ، مرا عذاب دادی ، یک دنیا غم و غصه در وجودم جا دادی ، ولی من باز هم من با این همه عذاب تسلیم تو شدم…
ای عشق تو مرا در باتلاق زندگی فرو بردی ، تو مرا در زندان عاشقی اسیر کردی ، تو مرا در سرزمین دروغینت نگه داشتی تا من از تو دور نشوم…
آهای عشق من تسلیم تو هستم ، اینک که من تسلیم تو شده ام ،میخواهی دوباره مرا شکنجه دهی ؟. مرگ را به تو ترجیح دادم ، اما تو نگذاشتی که من خودم را از این دنیا و از تو راحت کنم…
ای عشق ، تو کجایی؟. فریاد مرا می شنوی؟.. گریه های را میبینی؟… غم و غصه های مرا احساس می کنی؟….. پس چرا پاسخی به من نمیدهی؟…
من تسلیم تو شده ام … آروز داشتم یک بار هم تو تسلیم من شوی !
تنها آروزی من این بود که من تو را فراموش کنم ! اما…!
اما نتوانستم فراموشت کنم ، تو احساسی را در وجود من قرار دادی که دیگر فراموشی تو زمان مرگم هست…! آهای عشق من تسلیم تو هستم…



نویسنده : admin
بیست تمپ

بیا تا مقدسترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.
بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.
بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.
بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم.
بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.
بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن معنی واقعی عشقمان به همگان زیبا کنیم.
بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از بین ببریم و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.
بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای همیشه عاشق بمانیم.
بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته باشیم و تمام لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد!
بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم.
حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!



نویسنده : admin
بیست تمپ
خدایا، چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند،
عظمت عشق تو را نمی شناسم.
فقط میدانم که معبود این دل خسته هستی
و اگر دیده از من برگیری خواهم مرد .

 

 



نویسنده : admin
بیست تمپ

دستانت حلقه می زنند به دور کمرم.

این تنها{برانتز}دوست داشتنی زندگی من است...



نویسنده : admin
بیست تمپ

خدا یکی داره باعث جداییمون میشه.................

داره یه دیوار بینمون درست میشه

نزار خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.......نزار جداشیم



نویسنده : admin
بیست تمپ

میسوزد و افروزد و نابود شود

                    هر که چون شمع بخندد به شب تار کسی

بی گمان دست در آغوش نگارش ببرند

                  هر کسی بوسه ستاند ز لب یار کسی

 



نویسنده : admin
بیست تمپ

زن جنس عجیبی است!

            چشمهایش را که میبندی...دید دلش بیشتر میشود!

 دلش را که می شکنی... باران لطافت از چشمهایش سرازیر میشود!

           انگار درست شده تا روی عشق را کم کند....!

 



نویسنده : admin
بیست تمپ

چه اشتباهه بزرگیست...

 تلخ کردن زندگیمان برای کسی که دردوری ما شیرین ترین لحظات زندگی اش را میگذراند....



نویسنده : admin
بیست تمپ

وقتی خاطره های آدم زیاد میشه

  دیوار اتاق پر از عکس می شه

ولی.........

همیشه دلت واسه کسی تنگ می شه که نمی تونی عکسشو به دیوار بزنی.......



نویسنده : admin
بیست تمپ

 

این نوشته از خودمه.....نظرتون چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

قلبم.........

هیچ حسی ندارم...هیچ تبشی نداردقلبم...

گویا اوهم از این هیاهو سکوت را ترجیح داده

آری...میدانم...

اوهم اینگونه بودن را دوست دارد

زیرا در سکوتش...

دوست میدارد....عشق میورزد....عاشق میشود....میشکند...میسوزد ودر آخر هم برواز میکند

چه دلنشین است آسوده خاطر با انبوهی ازعشق برواز کردن



نویسنده : admin
بیست تمپ

my darling


look at the sky

do you see the stars shining ?

listen , each of them is whispering

how i do love you......




نویسنده : admin
بیست تمپ

گوشــی موبایلــی کــه  تـوی دســت فـــشرده نــشه

 

بــه خاطـر تـــــو بوســیده نــشه

 

شــب کــنار بالــش گذاشــته نــشه

 

چــند بــار نیمه هــای شــب بــه خاطــر پیــام هــای احنــمالی تو نگــــاه نــشه

 

گوشــی مـ ـوبایل نـــیست کــه....

.

صــــرفا همــون گوشــت کــوب معــروفه کــه بــه خاطــر نداشــتن تـــــو بایـد روزی

 

صــد بــار کوبــیدش بــه دیــــــــــــــــوار



نویسنده : admin
بیست تمپ

ازکسانیکه از من مـــــــــــتنفرند سپاسگزارم. ، آنها مرا قویتر میکنند.

از کسانیکه مرا دوســــــــــت دارند ممنونم،آنان قلب مرا بزرگتر میکنند.

ازکسانیکه مرا ترک میکنند متشکرم،آنان بمن می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست .

از کسانیکه با من مـــــیمانند سپاسگزارم، آنان بمن معنای دوست واقعی را نشان میدهند.

                                                                                 کوروش کبیر  

 



نویسنده : admin
بیست تمپ

دست خودت نیست زن که باشی...
گاهی کم می آوری دست هایی را ...
که مردانگی شان امنیت می آورد...
و شانه هایی را  که استحکام آغوششان
لمس آرامش به همراه دارد.
دست خودت نیست زن که باشی...
گاهی دوست داری
تکیه بدهی...
پناه ببری...
ضعیف باشی...
دست خودت نیست زن که باشی...
گه گاه حریصانه بو میکنی دستهایت را...
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش
لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد...
زن که باشی....
گاهی میزنی زیر گریه....
که دلش بلرزد و صدایت کند:بانو....
دست خودت نیست زن که باشی...
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی....
میتوانی زیر لب ترانه بخوانی و آشپزی کنی...
میتوانی جلوی آینه موهایت را شانه کنی
و حس کنی نگاهش را...
دست خودت نیست زن که باشی...
باید صبور باشی...
مدارا کنی و با همه ی بغض ات لبخند بزنی!
زن که باشی...
هزار بار هم که بگوید:
دوستت دارد...بازهم خواهی پرسید:دوستم داری؟؟؟
و ته دلت همیشه خواهد لرزید...
زن که باشی هرچقدرهم که زیبا باشی
نگران زیباترهایی میشوی که شاید
عاشقش شوند.....
زن که باشی هروقت که صدایت میکند:خوشگلکم...
خدا را شکر میکنی که درچشمان او زیبایی......
دست خودت نیست زن که باشی...
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...



نویسنده : admin
بیست تمپ

دانی از زندگی چه می خواهم ؟

من تو باشم ،تو پای تا سر تو

 

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو،بار دیگر تو

                                                      



نویسنده : admin [ادامه مطلب]
بیست تمپ

سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول .

هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن و اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم :

صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی .

میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم .

خلاصه از اون اصرار از این انکار که دومی پا میشه و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم .

صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چی میگی آقا ، شما هم حساب نکردی !

 

بحث داشت بالا میگرفت که دیدن سومی نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش .

ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟

گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم




نویسنده : admin
بیست تمپ

پاییز بمان
کجا می روی؟
من هنوز دلتنگم
هنوز دستهایش را نگرفته ام
پاییز بمان
قول داده بود
تا تو نرفته ای برگردد
قول داده بود
زردی برگها را
زیر پایمان حس کنیم
پاییز بمان
وقت رفتن نیست
من هنوز نگفته ام دوستش دارم!
پاییز بمان
زمستان که بیاید و
گرمِ دستانش نباشد
سرما امانم نمی دهد
پاییز بمان
هنوز بر نگشته است
هنوز جایش خالیست
هنوز منتظرم
پاییز بمان
می ترسم تا ابد در زمستان دفن شوم...



نویسنده : admin
بیست تمپ

تقـــــــــــدیــــــر را بــــــــهانه کـــــــرده اند
بـــــــرای نرسیــــــــــدن تـــــــو بــــه من....
بـــــاور کـــــن هیـــــــــچ مانعــــــــی نیــــــــست....
بـــــــه گــــمانم هـــنگام نگـــــارش تقدیــــــــرمان .....
خــــــــــدا عطســــــــــــه کــــــــرده همیـــــــــــــن ...
بـــــه صبــــــــــــــــر کـــــــه اعتقــــــاد داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



نویسنده : admin
بیست تمپ

حالا که تمام راه را آمده ام


حالا که تا تو هیچ نمانده

چقدر دیر خدا یادش آمد


که ما قسمت هم نیستیم ...


نویسنده : admin
بیست تمپ

 

یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام ....برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …

آنقدر تمـــــــــیز میخندم که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی …



نویسنده : admin
بیست تمپ


نوازش باران ...

با "ن" نوازش را آغاز می کند و ...


با "ن" آن را به پایان می رساند و ..

چه کوتاه است فاصله نوازش تا پایان باران



نویسنده : admin
بیست تمپ

آدم‌هــــــا . . . یک زمـــــانی . . . در یک جــــایی . . . ناخواسته خودشـــــــان را جا می‌گذارند و می‌روند .



نویسنده : admin
بیست تمپ

اگـــَـــــر دیوانگی نـیـسـت پَس چیست ؟؟؟

وقتی در این دُنیای بـه این بزرگــــی . . .

دلت فقط هـــــَـــــوای یک نفر را میڪُند...!!



نویسنده : admin
بیست تمپ

دلم تنگ می شـود گاهـی ...
برای يک دوستت دارمِ سـاده !
دو فنجـان قهــوه ی داغ !
سه روز تعـطيلی در زمسـتان !
چـهار خنـده ی بلنــد !

و پنــج انگشـتِ دوست داشتـنی !
که لابلای انگشتانم جای گیرد



نویسنده : admin
بیست تمپ

زندگی را از نخست برای من بد ترجمه کرده اند :
زندگی را، یکی مرگ تدریجی نام نهاد
یکی بدبختی مطلق معنی کرد
یکی درد درمان ناپذیرش خواند
و سرانجام یکی رسید و گفت :
زندگی به تنهایی ناقص است !
تا عشق نباشد ، زندگی تفسیر نمی شود ...!



نویسنده : admin
بیست تمپ

مـی گویـنـد یکــ دستـــ ... صدا ندارد ... مـن صدای خــ♥ــدا را هـم
در مـی آورم(!)
اگر تـــ ♥ ـــو ... دستــ ِ دیـگرم را ... گرفـتـهـ بـاشـی . /

 



نویسنده : admin
بیست تمپ

شنيده بودم "پــــا" ، "قــلب دوم" است ...
امّا باور نداشتم ...
تا آن زمان كه فهميدم ...
وقتی دل مانـــدن ندارم ...
پای ایستادن هم نيست .../.



نویسنده : admin
بیست تمپ

ببیـــــــن
من هم
مثل خــــــیلی از عاشـــــق ها
از تو یـــــادگاری دارم
ولــــی
یــــادگـــاری من
با بقیه فــــرق دارد
یــــــادگــــــاری مــــن
از تو
ســــینه ای پر از درد اســـــت ...



نویسنده : admin
بیست تمپ

خــدايا ؟

کــمــي بــيـا جــلــوتــــر . .

مــي خــواهـــمـــ در گوشــت چــيــزي بــگــويم . . . !

ايـن يـک اعــتـرافــــــ اســت . . .

مــن بــي او دوامــ نــمي آورمــ . . .

حــتــي تــا صــبح فـــردا . . . !.!



نویسنده : admin
بیست تمپ
آتروپات سایت
تصویر وبلاگ

ضمن خوش آمد گویی به شما امیدوارم از مطالب وبلاگ این جانب نهایت استفاده رابرده باشید.منتظرنظرات وپیشنهادات شماعزیزان درخصوص این وبلاگ میباشم.
آرشیو سایت
امکانات
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 244
بازدید ماه : 278
بازدید کل : 41479
تعداد مطالب : 275
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1



تماس آنلاین با مدیر وب سایت




برای ورود به چت روم ايرانسلی ها کلیک کنید

-
بـاکـسـهــــا
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جست و جوی گوگل اسپری پنچرگیری لاستیک موچین چراغدار لیزری چراغ قوه پلیس جدید
20Temp | بیستــ تمپابزار فتوشاپتصاویر وکتوردانلود نرم افزار گرافیکآموزش فتوشاپکاغذ دیواریپوسته و قالبقالب بلاگفا قالب پرشین بلاگقالب میهن بلاگکد و اسکریپت